.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

میلاد امام حسن عسکری

میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مبارکباد

 

گوشه ای از کرامات

***

احمد بن محمد نقل کرده، مى‏گوید: به خدمت امام ابو محمد (ع) - موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود - نامه‏اى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مى‏کرد و مى‏گفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (ع) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مى‏شود...» و همین طور شد.(۱)

*****

شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، مى‏گوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى که نامه‏ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏خواستى راجع به او بپرسى، فراموش کردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را مى‏خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولى نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.(۲)

--------------

۱.اعلام الورى: 375.
۲.مناقب: 438/4.

 

قناعت بی نظیر!

روزى سلمان ، اباذر را به مهمانى دعوت کرد و اباذر نیز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وى رفت . هنگام صرف غذا سلمان چند تکه نان خشک را از کیسه بیرون آورد و آنها را تر کرد و جلوى اباذر گذاشت . هر دو با هم مشغول میل غذا شدند. اباذر گفت :
- اگر این نان نمک نیز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بیرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقدارى نمک گرو گذاشت و براى اباذر نمک آورد. اباذر نمک را بر نان مى پاشید و هنگام خوردن مى گفت : شکر و سپاس خداى را که چنین صفت قناعت را به ما عنایت فرموده است .
سلمان گفت : اگر قناعت داشتیم ، ظرف آبم به گرو نمى رفت .

------

بحار: ج 22، ص 321.

حواستان جمع باشد!!!

شخصى به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کرد:
فلانى به ناموس همسایه (خائنانه ) نگاه مى کند و اگر امکان آن را داشته باشد از اعمال خلاف عفت نیز پروا ندارد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله از این قضیه سخت بر آشفت و فرمود:
- او را نزد من بیاورید!
شخص دیگرى گفت :
او از پیروان شما مى باشد و از کسانى است که به ولایت شما و ولایت على علیه السلام معتقد است و نیز از دشمنان شما بیزار است .
پیغمبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود:
نگو او از پیروان شما است ، زیرا که این سخن دروغ است . چون پیروان ما کسانى هستند که پیرو ما بوده و عملشان همانند عمل ما مى باشد.
ولى آنچه درباره این مرد گفتى از اعمال و کردار ما نیست

بحار، ج 68، ص 155.

وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید!

 

وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید! 

ابووائل نقل مى کند، روزى همراه عمربن خطاب بودم ، عمر برگشت ترسناک به عقب نگاه کرد.
گفتم : چرا ترسیدى ؟
گفت :
- واى بر تو! مگر شیر درنده ، انسان بخشنده ، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمى بینى ؟
گفتم :
- او على بن ابى طالب است .
گفت :
- شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگویم ، نزدیک رفتم ، گفت :
- در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلى الله علیه و آله سرپرست اوست . هنگامى که آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طورى که توان جنگى را از دست دادیم و با کمال آشفتگى از میدان فرار کردیم . در میان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه ! على را دیدم ، که مانند شیر پنجه افکن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روى شما به کجا فرار مى کنید؟ آیا به سوى جهنم مى گریزید؟
ما به میدان برنگشتیم . بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش ‍ اسلحه بود که از آن خون مى چکید! فریاد زد:
- شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید.
به چشم هایش نگاه کردم ، گویى مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله مى کشید و یا شبیه ، دو پیاله پر از خون . یقین کردم به طرف ما مى آید و همه ما را مى کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم :
- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى کنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مى کند.
گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتى که آن روز از هیبت على علیه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نکرده ام !

---------

منبع:داستاهای بحارالانوار جلد۱ داستان۱۶

تاثیر نظر امام زمان(عچ)---قسمت سوم

تصرّف در ابعاد غیبی انسان ها
درصدر اسلام شخصی آمد و گفت این چه پیامبری است که سوار الاغ می شود؟ کسی که پیامبر«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» را در حدی بداند که نباید سوار الاغ بشود عملاً انتظار دارد پیامبرخدا«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» یک آدم مهم و ثروتمندی باشد، پس در واقع این آدم اصلاً دنبال پیامبر خدا نیست، دنبال یک آدم ثروتمند است. پیامبــرِ من وشما پیامبــری است که فرمود: «کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ المَاءِ وَ الطّینِ» (1) یعنی من پیامبر بودم در حالی که آدم هنوز در آب و گل بود. پس طبق این روایت وجود مقدس حضرت محمد«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» فوق حضور حضرت آدم«علیه‌السلام» در هستی است و معلوم است که حقیقت جان پیامبر«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله»، پیامبر«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» است، دست و پای پیامبر«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» که پیامبر«صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله» نیست. آن بحثش جداست که وقتی یک روحِ نورانی در صحنه بدنی ظاهر بشود بدنش هم به جهت متـأثّر بودن از آن روح، ارزشمند می‌شود اما این قداست به اعتبار آن جان نورانی است. این جا هم وقتی می‌گوییم امام زمان«علیه‌السلام» واسطه فیض است باید ما عمق مطلب را متوجه بشویم و بالا برویم نه این که مطلب را پایین بیاوریم و آن را از حقیقت ساقط کنیم. اگرنحوه حضور ملائکه مقرب را در هستی بدانیم تا حدی خواهیم فهمید نحوه حضور حضرت و نحوه تصرف آن حضرت در ابعاد غیبی انسان چگونه است، چون بیش از آن که ظهور بیرونی حضرت حجت«علیه‌السلام» مطرح باشد، حضور غیبیِ فعّال حضرت در تمام هستی مطرح است. مردمی که هنوز اسیر کمیّت‌ها و صورت‌ها هستند جسم وصورت امام زمان«علیه‌السلام» را به رسمیت می‌شناسند ولی امام زمانِ حیِّ حاضرِ واسطه فیض در هستی، را نمی‌فهمند.



--------------------------------
1- بحار ج 16 ص 402، و نیز می فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِی مِنْ نُورٍ وَ خَلَقَ ذَلِکَ النُّورَ قَبْلَ آدَمَ بِأَلْفَیْ أَلْفِ سَنَةٍ»، «آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوَائِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ»،«کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ«علیه‌السّلام» مَنْخُولٌ فِی طِینَتِه«ِ(منخول:...) بحار ج 16 ص 402

تاثیر نظر امام زمان (عج)---قسمت اول