.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

بهار حقیقی!

این روزها برای امدن بهار همه در تلاش و تکاپو هستند اما آیا کسی برای آمدن بهار حقیقی این قدر تلاش و تکاپو می کند؟ بهاری که پایان خزان جان هاست .بهاری که بی نهایت است .بی نهایت زیبایی و بهاری که آمدنش ارزوی دل خسته ی همه ی عاشقان و دوستداران حسین علیه السلام است. چقدر خودمان را فریب داده ایم که بهار اصلی را فراموش کرده ایم ؟....

لااقل موقع تحویل سال آقا را فراموش نکنیم...

دوستان خوبم دعا برای فرج آخرین بیکران یادتون نره!!!

مصافحه و محو گناه

 

مصافحه و محو گناه

براء بن عازب گفت: نزد رسول الله صلّی الله علیه و آله رفتم و سلام کردم، ولی چون در حال وضو گرفتن بودند جواب ندادند تا این که وضو تمام شد و سلام مرا جواب دادند و دستشان را دراز کردند و با من مصافحه کردند( و دست در دستم گذاشتند). من گفتم: این کار از اخلاق و عادات غیر عرب ها (فارسها) می باشد! حضرت فرمودند: اگر مسلمان ها به هنگام برخورد با یکدیگر مصافحه کنند، گناهانشان از بین می رود.

کجایی

کجایی

کجایی ای خورشید تابان

باورت دارم

منتظرت می مانم

پنجره های قلبم را

به رویت می گشایم

مهربان من ببار

آفتاب من بتاب!

 

طبیب حقیقی...!

طبیب حقیقی...!

امام کاظم ع- بیمار شد، روزی طبیب جهودی را آوردند تا آن حضرت را معالجه کند، حضرت فرمود: کمی صبر کن، من دوستی دارم با او مشورت کنم. آنگاه روی از طبیب برگرداند و به جانب قبله این دو بیت شهر را خواند:

أَنْتَ اَمْرَضْتَنَی وَ أَنْتَ طَبیبـی                                         فَتَفَضَّلْ بِنَظْرَةٍ یا حَبیبی

وًاسْقِنی من شَراب ودّک کأساً                                      ثُمَّ زِدْنی حَلاوَةَ التَقْریب

خدایا! تو مرا بیمار کرده ای و تو نیز طبیب منی، به فضل خویش نظری بر من بیفکن، از شراب دوستی و عشق خود مرا جامی ده و شیرینی مقام قُرب خود را بر من اضافه نما. هنوز حضرت این ابیات را تمام نکرده بود که اثر بهبودی در چهره مبارکش ظاهر شد و همان لحظه بکلّی مرض زائل گشت. طبیب با تحیّری عجیب می نگریست! بعد از مشاهده این پیش آمد گفت:

ای سرور من! اوّل گمان می کردم تو بیماری و من طبیب، ولی اکنون آشکار شد که من بیمارم و شما طبیب. از شما خواهش می کنم مرا معالجه نمایید. حضرت اسلام را بر او عرضه داشت و طبیب مسلمان شد.

 

<#Hits#>

یک مصرع بی همتا

 یک مصرع بی همتا

حاجبی در تهران به شاعری بزرگ بود و گویا شاعر چندان صحیح العملی نبوده و قصیده ای درباره ی امام علی علیه السلام و یا پیامبر ص هم سرود. اگر عامل بوده، امّا این شعرش اسلامی نبود: )حاجب، اگر معامله ی حشر با علی است من ضامنم، تو هر چه بخواهی گناه کن( شب، حضرت علی(ع) را در خواب دید و قصیده اش را برای حضرت خواند تا به اینجا که رسید، از امام احساس ناراحتی کرد. حضرت به او فرمود: شعر را عوض کن و چنین بگوی.

«حاجب، اگر معامله ی حشر با علی است         شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن