.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

.::راه بینهایت‏::.

سکوی پرواز تا بی نهایت

بهار آمدنی...!

سلام بر تو ای آفتاب پرده نشین! مولای من روزها از شب ها و شب ها از روزها پیشی می گیرند و جمعه ها از پی جمعه ها می آیند اما تو نمی آیی. نمی دانم در کدام سرزمین هستی تا رو به آن بایستم و با ترنّم اشک هایم آمدنت را به انتظار بنشینم . صبح های آدینه در هوای مهدوی دعای ندبه پرندگان دلم را به پرواز در می آورم تا با آمدنت از قفس تنگ دلم رها گردند، اما... عصر آدینه پرندگان دلم باچشم های بغض آلود و بال و پری بشکسته به گوشه ای حسرت خوران می روند و به امید آمدنت سر بر زیر بال های خسته فرو می نهدند و شبنم چشمهاشان را با پرهای سفید می پوشانند. صبح گاهان آن هنگام که در حضور معبودم با تو عهد می بندم و دیدار طلعت رشیده ات را در انتهای جاده انتظار به نظاره می نشینم ، با تپش های دلم تو را صدا می زنم تا بیایی و جهان را در آغوش بهار بکشی. به امید آمدنت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد